ده روز مانده به مهر است ونگاه ها همه معطوف به مدرسه و دانش آموزان .پیامهای تلگرامی و متن های رسانه ایی بوی مهر گرفته و یکی بعد از دیگری ، متن پشت متن ….
ده روز مانده به مهر است ونگاه ها همه معطوف به مدرسه و دانش آموزان .پیامهای تلگرامی و متن های رسانه ایی بوی مهر گرفته و یکی بعد از دیگری ، متن پشت متن …. من اما آن معلم تازه کار پرانرژی ۲۵ سال پیش نیستم که تا ۱۵ سال اول کارم را هرچه به من گفتند خانم جان بیشتر از این خودت را اذیت نکن ، این مشکلات با یک دست و یک صدا حل شدنی نیست ، باید از بالا قدمی برداشته شود و…. من اما دست بردار نبودم . شوخی که نیست . از بچگی عشق معلمی داشتم و حالا شهریور که می شد بال در می آوردم برای دیدن بچه ها ، کلاس ها ، میز و نیمکت ها ، کیف و دفتر و کتاب هایی که بوی تازگی کاغذ می دادند و دانش آموزانی که تحت هر شرایطی لبخند به لب از دیدار هم دیگر شاد بودند و از معلم و کلاس و …. طبیعی است جماعتی دختر سر کلاس نشسته اند ، می گویم بچه ها تابستان چطور بود ، خوش گذشت ، جماعت یک صدا ، معترض اما خندان می گویند : “چه خوش گذشتنی خانم ، نه جایی رفتیم ، نه تفریح و نه هیچ سرگرمی ، همش توی خانه بودیم و روزشماری می کردیم که مدرسه ها باز شوند و ما همدیگر را ببینیم .” و این حرف آن سال ها بود سال هایی که به قول بچه ها نه تفریح بود ، نه سرگرمی ….
این روزها و این سال ها اوضاع خیلی تغییر کرده . از طرفی برای خیلی از بچه ها اگر تفریح نیست ، سرگرمی هست ، فضای مجازی ، تا دلت بخواهد سرگرمشان کرده ، به نظر هیچ مادۀ مخدری نمی توانست اینقدر در فکر و اندیشۀ نسلی اختلال ایجاد کند که این ابزار جادویی که امروز به عنوان ضروری ترین نیاز کودکانمان ( حتی ضروری تر از نیازهای اولیۀ خوراک و پوشاک ) به آن ها توجه می شود . و صد البته که همۀ ما معتقدیم که این ابزار حکم چاقو را دارد ، می تواند مفید باشد یا مضر. اما شواهد نشان می دهد که ما به کودکانمان آموزشی نداده ایم و بدون هیچ محدودیتی صرفاً این ابزار را به عنوان یک عامل سرگرمی معرفی کرده ایم .
از طرفی من معلم آن عاشق همیشگی دین و دل باخته نیستم و مسلم است که در کار معلمی اگر عشق باشد انگار که چیزی را بسازی و با معجون عشق روح جاودانگی در آن بدمی و حالا کار من از هر لحاظ کامل است ، اطلاعات ، بار تجربه و پختگی کار و …. ولی روح ندارد . اینکه چرا آنهمه شور و عشق و حال از سرم پریده خود داستانی است که سر درازی دارد و البته چندان هم ناآشنا نیست . دنیای معلم دنیای بی دروپیکری شده که هر کسی به درونش سرکی می کشد و به هر نیت و غرضی نقد و نظری می اندازد و …. راجع به معلم و معلمی همه حق اظهار نظر دارند جز خود معلم . همۀ بایدها و نبایدها بر معلم دیکته می شود معلم اما انگار که نه چشم دیدن دارد و نه گوش شنیدن .
اینهمه سال از حق و حقوق معلم می خوانیم و می شنویم اما انگار مثل مهریۀ سر سفرۀ عقد ، کی داده کی گرفته ؟! از طرفی همانقدر که از واژۀ معلم معنا و محتوایش را گرفتیم و او را از قالب و شخصیت اصلی اش جدا کردیم ، به همان نسبت دست دانش آموزان مان را باز گذاشتیم . چرا ؟! چون مدرسه باید دانش آموز محور باشد نه معلم محور . مدرسۀ معلم محور دانش آموز را آنگونه بار می آورد ، مدرسۀ دانش آموزمحور دانش آموز را این گونه بار می آورد و حالا…. دانش آموزان مان را اینگونه بار آورده ایم . دانش آموز امروز ما اگر ژن خوب نداشته باشد و به دنبالش هیچ تنوع و تفریح و ابزار و کتاب و سینما و باشگاه و ورزشگاه و….ولی سرگرمی دارد! هر دانش آموزی یک تلفن همراه دارد . با دادن تلفن همراه به دانش آموزمان و کودک و نوجوانمان هم خیال آنها را راحت کرده ایم و از بلاتکلیفی و بی حوصله گی خلاصشان کرده ایم و هم خیال ما راحت است نه صدایی از اینها در می آید و نه مزاحمتی و سرشان گرم کارشان است و همچنان که ما می خوانیم و می نویسیم و نقد می کنیم و…. آنها در فضای مجازی ” چت ” می کنند ! و اینگونه است که …. از دنیای دانش آموزانمان خیلی خبر نداریم ولی شواهد حکایت از آن دارد که آنچنان در دنیای خودساختۀ بی درو پیکر خود غرق هستند که نه به حال فکر می کنند و نه به آینده . اول مهر هم دیگر آن شور و شوق ها نیست هاج و واج به منِ معلم تازه از راه رسیده نگاه عاقل اندر سفی می اندازند و همچنان که من گام به گام قدم بر می دارم ، چشمهایشان با من است اما نگاهشان دنیای خودساختۀ درون ذهنشان را می کاود و از من فرسنگها فاصله دارد . اگر غیر از این باشد که برای من معلمی که هر جلسه نقشۀ ایران را روی تابلو ترسیم می کنم و تئوری و عملی جان می کنم و آنها را به جان کندن وا می دارم اما آخر سال در نقشۀ ایران به جای استان گیلان می نویسند تهران ، به جای دشت کویرمی نویسند جلگۀ خوزستان و تازه محض تشخیص نهایی درجه و میزان فاصله شان از دنیای کتاب و درس و مدرسه و صرفاً جهت برآوردن حس کنجکاوی ام اطلاعات سال چهارم ابتدایی را وا کاوی می کنم و می پرسم تنها رود قابل کشتی رانی ایران چه نام دارد ؟ می
نویسد : خلیج فارس! و فاجعه بارتر اینکه اگر سؤال کنم کشور عراق را در نقشه نشان دهید وسط نقشه ایران می نویسند عراق!!! یعنی چه؟! یعنی که هشت سال جوانانمان خون دادند تا ذره ایی از خاک وطن را به دشمن ندهند اما دانش آموزم با قلمش وطنش را به باد فنا می هد !!! …. و من اینگونه است که برای خودم یک فاتحه می خوانم . از کجا معلوم ، این نسلی که ما داریم تربیت می کنیم در آینده فاتحه خواندن را هم از یاد خواهد برد پس تا زنده ایم بد نیست یک فاتحه ایی برای خودمان بخوانیم . راه دوری نمی رود !
این متن را در جواب دوستی نوشتم که پیامی تلگرامی را که این روزها مدام دست به دست می چرخد برای من فرستاده بود با این عنوان :” معلمان گرامی اول مهر نزدیک است ، شغل پدرها را نپرسید ؛ وقتی هنوز احترام به همه ی شغل ها و پدر ها را به دانش آموزانتان یاد نداده اید ! حالا قصه ی چشمان یتیمی که نم دارد بماند…” با تصویری بسیار تأثیر گذار و اضافه کرده بود که خودم روزهای اول مدرسه خیلی به من سخت می گذشت ( چون پدر نداشت) …. متأثرم کرد و در جواب نوشتم ای به چشم ، ولی این یاد دهی و یادگیری وظیفۀ همه است نه فقط منِ معلم . فرهنگ سازی عزم و ارادۀ عمومی را می طلبد و نیاز به سرمایه گذاری و زمان دارد و دولت مردانی که خود فرهنگ پیشه باشند و فرهنگ دوست . در ادامه نوشتم : “خودمونیم منِ معلم از شغل خودم بیشتر از هر شغل دیگری خجالت می کشم.” آنچه آمد به طنز یا جد ولی کلام آخر این که …. من هنوز عاشقم اگر نبودم اینگونه دلم از جمله و کنایه ایی نمی لرزید ، هنوز شور آموزش دارم ، هنوز نگران فرزندان امروز و فردای این مرز و بوم هستم ، اما با همۀ این حرف و حدیث ها سخت معتقد هستم که فرهنگ سازی عزم و ارادۀ هشتاد میلیون ایرانی را می طلبد و مهم تر از همه دولتمردان را که چه بهتر از بچه های خود شروع کنند و کار ما را برای تفهیم مطلبی در کلاس های درس از اینی که هست سخت تر نکنند . ما معلم هستیم و معلم می میریم . دغدغه فرهنگ را داریم و برای رسیدن به این هدف همچون مجاهدی جان بر کف و با اخلاص گام بر خواهیم داشت ، اما معلم راه می خواهد ، ابزار می خواهد ، فضا و بستر مناسب می خواهد ، معلم، معلم است ، جادوگر نیست ….
منبع: آفتاب یزد
بیست و یکم شهریورماه نودو شش
احترام پورمحمدی املشی