فاطمه زهرا (س)؛ فرشته اى در صورت انسان

  چاپ   10 , خرداد , 1386 ساعت 4:59 ب.ظ  

شب سايه خود را بر شهر مدينه گسترانده بود،آسمان گرفته بود و ماتم در همه جا پاشيده بود. کاروان آماده کوچيدن بود و فاطمه همسفر کاروان. على (ع) آرام نداشت و بچه ها، تاب و قرار. على (ع) موکب فاطمه زهرا سلام الله عليها را به آخرين خانه دنيا مى برد، فاطمه زهرا (س) که زخم ها و داغ ها ديده بود، در هجران پدر غريبانه زيسته بود،


حال با پهلويى شکسته، خانه را به اميد آغوش بهشتى پدر ترک مى گفت، على (ع)، پاره تن پيامبر، کوثر خاتم الانبياء، سيده زنان عالم، مادر امامان معصوم، عصاره عصمت، آيينه پاکى ها، زلال کوثر و همسر خود را در حالى که غم عالم به خانه دل اش هجوم آورده بود به خاک مى سپرد.
آرى فاطمه (س)، آن برترين بانوى اسلام و سيده زنان عالم، آن گوهر تابناک در منظومه و رشته نسل پيامبر (ص)، آن مهربان ترين فرشته خاکى به شهادت رسيده بود.
فاطمه (س) بهار عمرش کوتاه بود، او ترنم باران وحى بود که در شکوه مقام اش معنويت به رشته هاى چادرش دست نياز مى آويخت و معرفت به غبار آستان خانه اش بوسه مى زد، فاطمه (س) سراپاى وجودش عفت بود و پاکدامينش زبانزد فرشتگان. فاطمه زهرا (س) دختر رسول خدا (ص) بود که پدر او را فرشته اى در صورت انسان مى خواند؛ «فاطمة خلقت حورية فى صورة انسية»، و مى فرمود: « يا فاطمه، ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين»؛ اى فاطمه (س) خداى ترا برگزيد و مطهرت گردانيد و ترا بر زنان جهان برترى داد و گزينش و انتخاب كرد.» آرى فاطمه دختر رسول خدا بود، که پدر درباره اش مى فرمود: آن کس که فاطمه(سلام الله عليها) را دوست دارد، در بهشت همنشين منست و آنکس که با او بغض ورزد،جايگاه او آتش است.دوستى با حضرت فاطمه زهراء(سلام الله عليها) در صد مورد به سود دوستداران اوست. آسانترين اين صد مورد اين موارد است: هـنـگـام مـرگ، در قــبــر، وقـت سـنجـش اعـمـال، روز قـىـامـت و حـسـاب. کسى که حضرت فاطمه زهراء(سلام الله عليها) از او راضى باشد من از او راضى ام و آن کس که حضرت فاطمه زهراء(سلام الله عليها) بر او خشمناک باشد من بر او خشم دارم و غضب من مساوى با غضب خداست.واى بر کسى که به حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و ذريه او و شيعيانش ستم کند.»
آرى فاطمه زهرا (س) دختر رسول خدا بود، دخترى که وقتى بر پدر وارد مى شد، پدر تمام قد در مقابلش مى ايستاد، او را مى بوسيد و دست او را مى گرفت و در جايگاه خويش مى نشاند، چون از سفر باز مى گشت، «گلويش را مى بوسيد و مى فرمود از او بوى بهشت به مشام مى رسد.». پدر آخرين خداخافظى اش با فاطمه بود و وقتى باز مى گشت اولين ديدارش نيز با او بود. اگر از رسول خدا مى پرسيدند: چه کسى را بيشتر دوست داري؟ مى فرمود: دخترم فاطمه را. فاطمه دختر پيامبر خدا بود که پدر درباره او مى فرمود: خداوند با خشم تو خشمگين مى شود و با رضايت تو راضى مى گردد.»
در اين نوشتار سعى داريم در حد بضاعت خويش، از ياس بوستان رسول خدا، بانوى عفاف و عصمت، حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها، سخن بگوييم.
نگاهى گذرا بر زندگى حضرت فاطمه زهرا (س) از تولد تا شهادت
در ادامه سعى داريم نگاهى گذرا بر زندگى حضرت فاطمه زهرا (س) داشته باشيم و از مصيبت ها و سختى هايى که بر آن بانوى نمونه اسلام و سيده زنان عالم وارد شد، سخن بگوييم.
ميلاد نور
حضرت خديجه کبرى (ع) نااميد و هراسان چشم به در دوخته بود، که ناگهان چهار زن زيبا در هاله اى از نور وارد شدند. خديجه از آنها سئوال کرد که شما کيستيد؟
من مادرت حوا، و من آسيه دوست تو، و من کلئوم خواهر موسي، و من مريم مادر عيسى آمده ايم که تو را پرستار باشيم. …فاطمه متولد شد او را با آب کوثر در طشتى بهشتى شستشو دادند و در پارچه اى سفيد و عطرآگين پيچاندند … خداوند بزرگ و متعال فرشته اى را مامور کرد تا به محمد (ص) نام او را الهام کند، پدر نام وى را فاطمه (س) نهاد. سپس خداوند به او خطاب کرد که:« اى فاطمه! تو را قرين علم گردانيدم و از ناپاکى دورت کردم.»
خداوند دختر پيامبر اکرم (ص) را فاطمه نام نهاد و چه نيکو حضرت رسول (ص) به علت اين نامگذارى اشاره دارند؛ دخترم براى اين فاطمه ناميده شد که خداوند او و دوستدارانش را از آتش حفظ کرده است.»
حضرت فاطمه (س) در شرايطى ديده به جهان هستى گشود که پدران از سرجهل و نادانى دخترکان معصوم خود را حجاب خاک مى پوشاندند، تا از طعن آشنايان در امان باشند.1 اما هنگامى که فاطمه (س) آن فرشته بهشتى و تنديس نور به دنيا آمد، رسول اکرم (ص) دلش پر از شادى و سرور گشت، پيامبر اکرم (ص) فاطمه زهرا (س) را گرامى مى داشت و درباره اش مى فرمود:« فاطمه پاره تن من است…» رسول خدا فاطمه زهرا (س) را دوست مى داشت و او را «ام ابيها» مى خواند.
القاب حضرت فاطمه (س)
حضرت فاطمه (س) را با القاب زهرا، صديقه، طاهره، راضيه، مرضيه، مبارکه، بتول، و لقب هاى ديگرى مى شناسيم. اما لقب زهرا در ميان اين القاب از شهرت بيشترى برخوردار است. در لغت زهرا به معناى درخشنده، روشن است. امام صادق (ع) در مورد اينکه چرا فاطمه، زهرا ناميده شد، مى فرمايند: «زيرا وقتى در محراب به عبادت بر مى خاست براى فرشتگان آسمانى نورافشانى مى کرد، همان طور که ستارگان آسمانى براى زمينان نور مى فشانند.» و شايد به همين جهت است که فاطمه (س) را بيشتر با لقب زهرا مى شناسيم و ياد مى کنيم چرا که فاطمه (س) چهره درخشان زن مسلمان، فروغ تابناک معرفت و نمونه روشن پرهيزگارى و خداپرستى است.
دوران کودکى فاطمه زهرا (س) و آغاز سختى ها
دوران کودکى فاطمه زهرا (س) با سختى هاى فراوان همراه بود؛ فاطمه از همان آغاز کودکى زخمى هاى پدر را به ضرب سنگباران مردم مکه ديد و از شدت تاثر گريست و پدر را نوازش کرد و هم چون پرستارى مهربان بر آن جراحات مرهم گذاشت، بى احترامى هاى جاهلان عرب را با پدر بزرگوارشان مشاهده کرد؛ فاطمه (س) به چشم خود ديد که مردم مکه شکمبه شتر را بر سر و روى مبارک رسول خدا (ص) ريختند، فاطمه (س) خود در شعب ابى طالب (ع) در محاصره بودند و طعم گرسنگى را کشيدند، مرگ مادر عزيزشان حضرت خديجه کبرى (ع) را به چشم خود ديدند؛ «فاطمه کوچک به دامن پدر مى چسبيد و زار مى گريست و مى گفت: «پدر جان! مادرم کجاست؟» [اشکهاى او بر کروبيان گران آمد] جبراييل فرود آمد و گفت: اى محمد! به فاطمه ات بگو مادرت در خانه اى ساخته شده از مرواريد، به دور از سختى ها در آرامش است.» حضرت فاطمه زهرا (س) شکنجه ياران رسول خدا، فقر، گرسنگى و ستم مستکبران را ديدند تا براى زندگى سخت تر آينده آماده گردند.
ازدواج حضرت فاطمه زهرا (س)
فاطمه زهرا (س) که به سنين جوانى رسيد، همانند پدر بزرگوارشان باوقار و سنگين راه مى رفت، تمام کمالات در او جمع شده بود و چهره اش درخشان و اخلاقش نيکو بود. در کلام فصاحت و بلاغت داشت بنابراين همه در دل آرزو مى کردند که اى کاش لياقت همسرى فاطمه را داشتند. يکى از آنان عبدالرحمان بن عوف بود که نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: با مهريه اى بسيار به خواستگارى فاطمه (س) آمده ام. امام پيامبر اکرم (ص) که در پاسخ دست مبارکش را روى شنها کشيد و از آن پر کرد، ريگها در دست مبارکش به تسبيح آمدند و آنان را به دامنش ريخت و همگى در و مرجان شدند.
ابوبکر نيز نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا، مى دانى که من به تو ايمان آورده ام و از اولين کسانى هستم که اسلام آوردم و چنين و چنان بودم…
ابوبکر و عمر نيز به خواستگارى حضرت فاطمه (س) آمدند اما پاسخ پيامبر (ص) همچنان اين بود که هنوز فرمانى از آسمان نيامده است.
اما على (ع) به خواستگارى رفت، چه نيکوست که اين امر مبارک را از قول حضرت نقل کنيم؛ « نزد رسول خدا رفتم، او را با جلال و جبروتى خاص يافتم. چون نشستم زبانم بند آمد، به خدا قسم قدرت سخن گفتن نداشتم، رسول خدا پرسيد: براى چه کارى آمده اي؟ جاجتى داري؟ سکوت همه وجودم را گرفته بود. پيامبر (ص) دوباره پرسيد: براى کارى آمده اي؟ حاجتى داري؟ باز هم سکوت کردم. گفت: شايد براى خواستگارى فاطمه (س) آمده اي؟ گفتم: آرى اى رسول خدا! پيامبر (ص) فرمود: خداوند تو را وسعت دهد و خوش آمدى. بلند شدم و رفتم گروهى از انصار که بيرون منتظر خبر بودند، پرسيدند: چه شد؟ گفتم پيامبر فقط گفتند: مرحباً و اهلاً. انصار گفتند: اين جواب کافى است، هم به تو اهل داد و هم وسعت بخشيد.»
رسول خدا (ص) سپس نزد فاطمه (س) رفت و فرمود: على از تو خواستگارى کرده است. فاطمه سکوت کرد و صورتش را برنگرداند. پيامبر (ص) در او نارضايتى احساس نکرد و در حالى که مى فرمود الله اکبر، سکوتش اقرار به رضايت است، بلند شد.
مقدمات ازدواج فراهم شد؛ مهريه عبارت بود از چهارصد و هشتاد درهم كه على‏عليه السلام از فروش زره خود به دست آورده بود.
پيامبر نيز آن مبلغ را به اين نحو توزيع فرمودند: 160 درهم براى خريد عطر، 160 درهم براى خريد لباس، 66 درهم براى اثاث خانه، 96 درهم نيز به‏ام سلمه دادند كه نزد خود براى مخارج ديگر نگاه دارد.
براى جهيزيه و لوازم منزل حضرت فاطمه (س) نيز 1 – پيراهن (7 درهم)، 2 – چادر (4 درهم)، 3 – مقنعه، 4 – پشتى از برگ خرما، 5 – دو عدد تشك كه يكى با برگ خرما و ديگرى با پشم گوسفند پر شده بود، 6 – چهار متكاى پوستى كه با گياهى خوشبو به نام «اذخر» پر شده بود، 7 – پرده نازكى كه از پشم بافته شده بود، 8 – يك عدد حصير، 9 – آسياى دستى براى آرد كردن جو و گندم، 10 – يك طشت مسين براى شستن لباس، 11 – پارچ كوچك آب، 12 – يك قدح چوبين، 13 – كوزه‏اى كوچك براى خنك كردن آب، 14 – يك آفتابه، 15 – يك بستوى سبز، 16 – ظرفى از سفال، 17 – تشكى از پوست و 18 – يك چادر، خريده شد و اين تمام جهيزيه فاطمه زهرا (س) بود که نزد رسول خدا آوردند و آن حضرت با دست مبارکشان آنها را زير و رو مى کردند و مى فرمودند: خداوند مبارک کند بر اهل بيت.
اثاث خانه على‏عليه السلام نيز عبارت بود از: 1 – اطاق خواب را با ريگ نرم فرش كرده بود. 2 – براى جدا كردن اطاق چوبى روى دو طرف ديوار قرار داده بود. 3 – يك پوست گوسفند و يك پشتى از ليف خرما كه كنار ديوار گذاشته بود. 4 – حوله‏اى به ديوار آويخته بود. 4 – در كنار اطاق كوزه‏اى از آب، و يك الك براى الك كردن آرد و اين تمام اثاث و مايملك على‏عليه السلام بود.
آرى به همين سادگى تزويج على و فاطمه‏عليهما السلام صورت گرفت و دو درياى آسمانى به هم پيوند خوردند، قلب پاکان در شادى تپد و کروبيان به وجد آمدند، حوريان به زمزمه ايستادند و سراسر مدينه غرق شادى و سرور گشت.
اما از همان آغاز زندگى سرزنش هاى زنان جاهل آغاز شد؛ فاطمه نزد پدر آمد و گفت: «زنان قريش به من مى گويند پدرت تو را به مردى فقير شوهر داد.
پيامبر فرمود: عقد تو ابتدا در عرش توسط خداوند بود و سپس به وسيله من.»
رحلت پيامبر اکرم (ص) و آغازى سخت تر براى فاطمه زهرا (س)
انگار که سختى براى فاطمه زهرا (س) تمامى نداشت؛ در سال يازدهم هجرت فاجعه بزرگى رخ داد، فاطمه زهرا (س) که هر گاه طوفان هاى مصائب در زندگى اش مى پيچيد به پدر پناه مى برد و چون تاريکى غم بر او سايه مى افکند، پرتو نور پدرش چراغ راهش بود، و هر گاه رنج زندگى کام او را مى خشکاند، ترنم ابر بهارى پدر سيرابش مى نمود. حال پدر در بستر مرگ، آرام و آرام در افق اعلا ناپديد مى شد و فاطمه به سرعت در درياى غم غرق مى گشت. آري، اشرف مخلوقات يعنى خاتم پيامبران حضرت محمد مصطفى (ص) رحلت فرمودند تا خورشيد جهان افروز براى فاطمه (س) غروب کند، تاريکى سنگينى بر زندگى فاطمه (س) سايه گستراند و فاطمه زهرا (س) در فراق پدر ابر وجود پدر در چشمانش سيل گردد و وجودش در قطرات اشک آب شود، آن قدر گريه کند تا اميرمومنان به او بگويد: اى دختر پيامبر، بزرگان مدينه مى گويند به فاطمه بگو يا شب گريه کند يا روز. اما فاطمه در جواب على (ع) گفت:« اى ابا الحسن من مدت زيادى در بين آنها زندگى نخواهم كرد و به زودى به ديدار پدرم خواهم شتافت قسم به خدا تا آن زمان شب و روز آرام نخواهم داشت.» آرى تنها اميد فاطمه زهرا (س) اين بود که پدر در آخرين وداع به او گفته بود: تو اولين کسى هستى که به من ملحق مى شود.
بعد از وفات پيامبر گرامى اسلام، امامت خانه نشين شد، رهبرى انحراف يافت، حق على (ع) ضايع شد، فدک فاطمه مصادره شد، خانه پيامبر يعنى جايى که جبرئيل امين بدون اذن وارد نمى شد، به آتش کشيده شد، فاطمه زهرا (س) با آن همه فضيلت و سفارش پيامبر درباره او بين در و ديوار قرار گرفت و با لگد ستم و دست ظالم و تعدى پهلويشان شکست و محسن فاطمه سقط شد.
جريان فدک
فدک قريه اى بود در نزديکى مدينه که دو روز با مدينه فاصله داشت. در اواخر سال هفتم هجري، خيبر با نبردى سخت به دست مسلمانان افتاد. يهوديان فدک چون شکست خود را حتمى ديدند، تسليم شده و با پيامبر (ص) پيمان دفاع بستند که امنيت آنها را تامين کند و در مقابل نيمى از مزارع فدک را در اختيار رسول خدا گذاشتند. چون فدک بدون جنگ در اختيار مسلمانان قرار گرفت «فيء» محمد (ص) گرديد. فيء به حکم قرآن مخصوص پيامبر (ص) بود. پس از مدتى فرشته وحى بر پيامبر نازل شد که: «اى محمد حق نزديکان و درماندگان و در راه ماندگان را عطا کن.» رسول خدا فاطمه را خواست و فدک را به او بخشيد. فدک وسيله اى شد که فاطمه مشکلات فقرا، خصوصاً بنى هاشم را برطرف نمايند. بعد از وفات پيامبر، حکومت براى تضعيف اهل بيت، فدک را ضبط کرد. فاطمه براى بازگرداندن فدک دست به اقداماتى زد. خليفه از او مدرک مالکيت خواست. فاطمه على را به عنوان شهادت به محکمه ابوبکر معرفى کرد. «ام ايمن، ابتدا به ابوبکر و عمر، خطاب کرد: آيا شما شهادت مى دهيد که من از بهشتيان هستم؟ گفتند: آرى. گفت: من شهادت مى دهم که رسول خدا فدک را به فاطمه بخشيد. ابوبکر به فاطمه گفت: برو مرد يا زن ديگرى براى شهادت معرفى کن تا حکم به نفع تو ختم شود.» چون دختر پيامبر با ادعاى مالکيت راه به جايى نبرد، از طريق ادعاى ارث وارد شد و ارث پدر را طلبيد. ابوبکر از پيامبر نقل کرد که: «ما پيامبران چيزى به ارث نمى گذاريم.» و بدين گونه فدک غصب گرديد. اما اين پايان سختى ها و مصيبت هاى فاطمه (س) نبود، فاطمه زهرا (س) را بين در و ديوار قرار دادند و با لگد ستم و دست ظالم و تعدى پهلويش را شکستند، شاخه شجره طيبه را شکستند تا خستگان در سايه اش ننشينند، آفتاب را در بند ابر کشيدند تا سکوتى تيره بر پا کنند؛ زهرا را بر زمين کشيدند تا آسمان على را خاموش کنند و شمع را کشتند تا خانه اميد را بى نور کنند.
شهادت فاطمه زهرا (س)
صدماتى که بر جسم و جان فاطمه زهرا (س) وارد شده بود او را از پاى درآورد. سخت بيمار شد و در بسترى افتاد. فاطمه (س) در آخرين شب، پدر را در خواب ديد که به او مى گويد: «پيش من بيا که سخت مشتاق ديدار توام. او هم در جواب گفت: به خدا که من مشتاق ترم براى ديدار تو.» و پدر در همان خواب به فاطمه (س) بشارت داد که :« تو امشب نزد من خواهى بود.»
فاطمه در آخرين لحظات على (ع) را صدا کرد، و در حالى که اميرمومنان اشک مى ريختند، حضرت فاطمه زهرا (س) رو به على (ع) کرد و فرمود: پسر عمو! لحظاتى بيش از زندگى من نمانده، چند وصيت دارم.
على (ع) فرمود: هر چه دوست دارى سفارش کن. آنگاه على از جا برخاست و روبروى فاطمه (ع) نشست.
فاطمه گفت: «تو هرگز از من دروغ و خيانت نديده اى و از لحظه اى که زندگى را با من آغاز کرده اى با تو مخالفتى نکرده ام.
على فرمود: پناه بر خدا، تو آگاه ترى به خدا، تو بهتر، متقى تر و بزرگوارتر و خداترس تر از اين هستى که من نسبت به تو ايرادى داشته باشم. دورى تو بر من بسيار سنگين است؛ اما چه کنم که اين امرى است حتمى. به خدا قسم دوباره مصيبت رسول خدا براى من تجديد شد. از دست دادن تو برايم سخت دشوار است. «انا لله و انا اليه راجعون» مصيبتى است که از آن فاجعه آميزتر، دردناکتر و غم انگيزتر نيست. به خدا قسم اين مصيبتى است که توان عزاداريم بر آن نمانده و هيچ چيز جاى آن را پر نخواهد کرد.
سپس هر دو شروع کردند به گريه؛ على سر فاطمه را به سينه چسباند و گفت: هر چه مى خواهى سفارش کن. عمل خواهم کرد و دستور تو را بر خودم مقدم خواهم داشت…
فاطمه گفت:« آنانى که در حق من ستم روا داشتند و حقم را پايمال کردند، بر جنازه ام حضور نيابند. آنان دشمنان من و دشمنان رسول خدا هستند. آنان بر جنازه ام نماز نگزارند. زمانى که چشمها به خواب رفتند، شبانه مرا دفن کن.»
حسن، حسين، زينب و ام کلثوم دور مادر حلقه زدند و نگاهشان را به مادر دوختند. قطرات اشک از گوشه چشمان فاطمه (س) مى غلتد و قطرات اشک بچه ها يکى پس از ديگرى روى گونه ها جارى مى شود، گهگاه صداى هق هق زينب بالا مى رود، اما به اشاره مادر آهسته مى شود و سپس قطع مى گردد.
فاطمه (س) از اسماء بنت عميس آب مى خواهد و غسل مى کند و پارچه‏اى بر روى خود مى کشد و از اسماء مى خواهد که مقدارى صبر كند، سپس او را صدا كند، اگر جواب نداد بداند كه فاطمه‏عليها السلام به ملاقات پروردگار خود رفته است.
اسماء مقدارى صبر مى کند، سپس فاطمه (س) را صدا مى زند جوابى نمى شوند، دوباره صدا مى زد:
اى دختر محمد مصطفى!
اى دختر بهترين خلق خدا!
اى دختر بهترين كسى كه بر زمين قدم گذاشته!
اى دختر كسى كه به پروردگارش نزديكترين انسان بوده است!
اما تاريكى سكوت بر خانه سايه افكنده و فاطمه جواب نمى‏دهد، در اين حال اسماء پارچه‏اى را از روى صورت فاطمه زهرا كنار مى‏زند، و مى‏بيند كه فاطمه از دنيا رفته است.
حسن و حسينى وارد خانه مى‏شوند و مى‏پرسند: چرا مادر در اين ساعت خوابيده ؟ اسماء جواب مى دهد: مادرتان خواب نيست. جان به جان آفرين تسليم کرده. حسين خود را روى مادرش مى اندازد او را مى بوسد و مى گويد: مادر با من سخن بگو که قلبم پاره مى شود.
اسماء بچه ها را دنبال على (ع) مى فرستد، بچه ها گريه کنان به مسجد مى روند، اصحاب مى پرسند: چرا گريه مى کنيد؟ پاسخ مى دهند: مادرمان فاطمه از دنيا رفته است. همين که على (ع) اين خبر را مى شنود، چون قصد حرکت دارد، با صورت به زمين مى افتد و ناله اى جانسوز سر مى دهد و مى گويد: اى دختر محمد بعد از تو دلم با چه کسى تسلى يابد؟ تو تسلاى خاطر من بودى. بعد از هر وصالى فراقى است. وصال بى فراق کم است. از دست دادن فاطمه بعد از احمد؛ دليلى است بر اينکه هيچ دوستى براى آدمى باقى نمى ماند.»
فاطمه زهرا (س) را على (ع) خود غسل و کفن مى کند. حسين (ع) آخرين حرفها را با مادر نجوا مى کند: «… مادر! وقتى به حضور جدمان رسيدى سلام ما را به او برسان و به او بگو که بعد از وى چگونه غبار يتيمى بر ما نشست.
على (ع) نيز آخرين وداع را ناله مى کند و مى گويد: «خدايا! تو مى دانى که من از دختر رسولت خشنودم. خدايا! در وحشت و تنهايى انيسش باش. او از ما دور شد تو به معادش برسان! خدايا! او مظلوم شد، تو در حقش قضاوت کن که بهترين دادستانى.»
جمعيت براى تشييع جنازه دختر رسول خدا به خانه على (ع) هجوم آورده اند، اما ابوذر از خانه خارج شده و مى گويد: برگرديد، تشييع جنازه دختر رسول خدا از سرشب به تاخير افتاد.
مردم به خانه هايشان برمى گردند و چون اهالى مدينه به خواب مى روند و پاسى از شب مى گذرد، جنازه را از خانه بيرون مى آورند و علي، حسن، حسين، عمار، مقداد، عقيل، زبير، ابوذر، سلمان، بريده، عباس، فضل، حذيقه و ابن مسعود جنازه را تشييع مى کنند. همان طور که فاطمه خواسته بود، او را با تابوتى سرپوشيده حمل مى کنند و همگان سکوت را مراعات مى کنند و گريه ها را در سينه ها حبس مى کنند تا مبادا نامحرمان از اين راز باخبر شوند. آنان اشک مى ريزند و با يک دنيا حسرت، فاطمه را به سوى منزلگاه ابدى اش بدرقه مى کنند. على (ع) بر جنازه نماز مى گزارد و فاطمه را خود دفن مى کند خاک جدايى را بر پيکر فاطمه مى ريزد و خاک عزا را بر سرخويش. على جاى قبر را طورى مى پوشاند که آثار قبر معلوم نباشد، آنگاه به پا مى خيزد و به مزار پيامبر رو مى کند و اين گونه درد دل مى گشايد: «… بزودى دخترت به تو گزارش خواهد داد که چگونه امتت دست در دست هم نهادند تا او را از پاى درآورند. پس به جد از او بپرس و حال ما را از او بجوى. چه بسا دردى در دل دارد که راهى براى گشودن سفره دل نداشت؛ اما به تو خواهد گفت و خداوند قضاوت خواهد کرد که او بهترين قضاوت کنندگان است. سلام وداع کننده اي، که از وصال نه خسته است و نه دلتنگ، بر شما باد. اگراز جوار شما بر مى گردم نه از روى خستگى است و اگر در کنارتان رحل اقامت گزينم نه از روى بدگمانى به وعده الهى به صابران است. واى بر من واى بر من. صبر ميمون تر و زيباتر است. اگر پيروزى حاکمان نبود، مزار فاطمه را منزل خويش قرار مى دادم و در کنارش به اعتکاف مى نشستم و مانند زنان بچه مرده در عزايش زار مى گريستم. اى رسول خدا! دخترت در پيشگاه خداوند مخفيانه دفن شد. حقش پايمال گشت، از ارثش منع شد، در حالى که از انقلاب تو چيزى نگذشته و نامت کهنه نشده است. اى رسول خدا! شکايتم را نزد خداوند باز خواهم گفت و به ياد تو، خاطرم را تسلى مى دهم. درود خداوند و رضوانش بر تو و او باد.»
منابع:
برخى از منابعى که در اين نوشتار از آن استفاده شده است به شرح زير است: فاطمه زهرا فرشته زميني، فاطمة الزهرا (س) صاحب ولايت کبري، بحارالانوار، در مكتب فاطمه، زندگانى فاطمه زهرا (س)، فرهنگ سخنان حضرت زهراء(س) و…
پاورقى:
1- اشاره به آيات 58 و 59 از سوره نحل: «و هر گاه يکى از آنان را به دختر مژده آورند، چهره اش سياه مى گردد؛ در حالى که خشم [و اندوه] خود را فرو مى خورد، از بدى آنچه بدو بشارت داده شده است، از قبيله [خود] روى مى پوشاند. آيا او را با خوارى نگه دارد، يا در خاک پنهانش کند؟ و چه بد داورى مى کنند.»

نظر بدهید